loading...
سایت دنیای رمان
آخرین ارسال های انجمن
fara بازدید : 3882 چهارشنبه 27 خرداد 1394 نظرات (0)

همینطور که حرف میزد از جا بلند شد و راه افتاد سمت در، منم کتم رو در آوردم انداختم روی دستم و دنبالش راه افتادم. از اتاق که خارج شدیم باز یاد فانتزی های شیکم افتادم و گفتم:
– علاوه بر اصول طراحی لباس، پرستیژ فروشگاه و جایی که براش کار می کنم هم برام مهمه. برای همین ممکنه توی دکوراسیون و چیدمان پرسنل هم کمی دست ببرم. از نظر شما که ایرادی نداره؟

باقی در ادامه مطلب

شایگان خندید و گفت:

– از امیر حسین شنیده بودم توی کارت خیلی سختگیر و جدی هستی! ولی باورم نمی شد!!
یه تای ابروم رو بالا انداختم، ایستادم، روی پاشنه پا نیم چرخی به سمتش زدم و گفتم:
– و مشکلی هست؟
خنده اش عمق گرفت، دست توی موهای خرمایی خوش حالتش فرو برد و گفت:
– نه چه مشکلی؟!
به راهم ادامه دادم و گفتم:
– خوبه! در ضمن ، فکر می کنم بهتره تماس بگیرین گروهتون بیان با هم آشنا بشیم. می خوام بدونم برای چه افرادی باید لباس طراحی کنم … حتی شاید چند نفرشون رو رد کنم. مدل باید همه شرایط جهانی مدل ها رو داشته باشه و از استاندارهای AMA پیروی کنه.
نفسش رو صدا دار بیرون داد می دونستم داره خسته می شه، ولی همین بود! اگه می خواست موفق بشه، اگه می خواست توی دنیای پر از مد و مادلینگ ترکیه حرفی برای زدن داشته باشه باید این سختی ها رو پشت سر می ذاشت. همینجور که کنار من از پله ها پایین می یومد گفت:
– بهت گفتم قبلاً همه مدل ها رو شرکت مدل بوکرز اردوان رضایی بهم معرفی کرده. می دونی که تو کار خودش نابغه است.
نمی دونستم! من مدل بوکرزهای فوق العاده ای می شناختم که اردوان رضایی توشون جایی نداشت. حتی اسمش رو هم نشنیده بودم. بی توجه به سکوت من ادامه داد:
– علاوه بر اون من دو تا سوپر مدل دارم! بهراد بهداد و شاهین کاویان ، وجود همین دو نفر می تونه خیلی برای ما خوب باشه.
سرم رو تکون دادم و گفتم:
– درسته! وجود اونا برای گروه نوپای ما یه مزیته ، اما بقیه هم باید در حد اون دو نفر باشن ، باید بررسیشون کنم.
– می خوای ما بریم اونجا؟! بچه ها توی خونه ای هستن که براشون گرفتم …
بنده خدا چقدر هزینه کرده بود و چقدر بد آورده بود که طراحش فوت شده بود! یه لحظه دلم براش سوخت. نباید می ذاشتم این همه هزینه ای که کرده سوخت بشه. عادتم بود اگه می تونستم دست کسی رو بگیرم می گرفتم بدون هیچ چشمداشتی! سرم رو تکون دادم و گفتم:
– اول اینجا رو می بینیم و بعد می ریم …
تایید کرد و جلو افتاد، همونجورکه حدس می زدم اونجا جای کار زیاد داشت، بزرگ بود، ولی شیک نه! همونطور که از بین فضایا باز فروشگاه رد می شدیم تند تند دستوراتم رو ردیف کردم:
– باید به دیوار ها با کاغذ دیواری و پرده شید و پرده های پلی دراپه و کرافت و دیوار کوب و نور پردازی های خاص جلوه بدیم. روی زمین هم باید قسمت هایی رو استیج کار کنیم و سطح رو بالا و پایین کنیم در عین حال روی زمین هم باید نورپردازی های مخصوص خودمون رو داشته باشیم. مهم ترین قسمت فروشگاه ویترینه که الان به جرئت می گم نابوده!! باید همیشه به روز ترین مدل لباس هامون رو تن مانکن های پشت ویترین کنیم و تابلوی سر در فروشگاه هم باید پرفکت باشه! باید یه عکس خیلی عالی از مدل های خودمون رو برای بنر سر در فروشگاه آماده کنیم. توی گروهتون عکاس هم که هست؟! مدام باید ژورنال های فروشگاه به روز بشه …
چشمای شایگان بیچاره داشت از حدقه می زد بیرون و گردن درد گرفته بود از بس کله جنبونده بود. تصمیم گرفتم بیشتر از این نچزونمش! اینطور که پیدا بود اونجا همه چیز مهیا بود! مهیا بود تا روژین خودش رو نشون بده! احساس شعف داشتم! احساسی که خیلی وقت بود تجربه اش نکرده بودم. این یه نشونه خوب بود، یه نشونه خوب برای منی که مدت ها بود زندگی می کردم چون محکوم بودم به زنده بودن.
همراه شایگان کل فروشگاه رو گشتیم، سه تا فروشنده اونجا بودن که هر سه هم خوش استیل بودن هم خوش سیما و برای جلب مشتری به کار می یومدن. خیلی خوب هم به زبون ترکی و انگلیسی صحبت می کردن، قسمت پشتی فروشگاه هم یه فضای تقریبا چهل متری قرار داشت که همه وسایل طراحی و دوخت و دوز و طراحی الگو و … قرار داشت. چیزی کم نبود. یه اتاق سی متری هم بغل اتاق دوخت قرار داشت که از دکوراسیونش به خوبی مشخص بود آتلیه است برای عکس گرفتن. توی خواب هم نمی دیدم روزی جایی کار کنم که اینقدر پیشرفته باشه و بتونم همه استعداد هام رو ، رو کنم. وقتی خوب همه جا رو دید زدیم ، شایگان گفت:
– حالا بهتره یه سر هم به خونه بچه ها بزنیم ، خودت هم می تونی یه وقتایی بری پیششون که راحت تر باهاشون مانوس بشی. امیدوارم رابطه خوبی بینتون شکل بگیره تا راحت تر بتونی باهاشون کار کنی …
بعد زیر لب زمزمه کرد:
– هر چند که بعضی هاشون واقعا نچسبن!!
خنده ام گرفت! پس شایگان هم حس کرده بود واقعا نمی شه با بعضی از این مدل های تازه به دوران رسیده طرف شد. خدا به داد اعصاب من برسه! شیطونه می گفت به کل بیخیال کار و طراحی بشم و به ادامه تعطیلاتم برسم. ولی همون شیطونه هم عجیب زیر پوستم رفته بود تا از این فرصت طلایی استفاده کنم و خودم رو در سطح جهانی محک بزنم. ماشین شایگان یه مزدای کروک دو نفره نقره ای بود که حسابی زیر نور خورشید می درخشید، کتم رو تنم کردم و سوار شدم. در بین راه شایگان در مورد اینکه به زودی با یه طراح دکوراسیون صحبت می کنه تا فضای فروشگاه رو شیک ومدرنیته بکنه صحبت می کرد و منم هر ازگاهی راهنمایی بهش می رسوندم که مطمئن بشم کار رو بدون نقص انجام می ده. وقتی جلوی یه خونه ویلایی با دری نرده ای توقف کرد با همه وجود سعی کردم جلوی تعجبم رو بگیرم! این مدل ها چه کیفی می کردن اینجا!! داشت نظرم عوض می شد که پیشنهاد اردوان رو قبول کنم و مدل بشم! چرا که نه؟!! با بوقی که زد مرد مسنی سریع پشت در پرید و در رو باز کرد و به ترکی خوش آمد گفت، شایگان سری براش تکون داد و به عنوان توضیح گفت:
– پدر بزرگ من ترک بود، این خونه هم به اون تعلق داشت که بعد از فوتش به من ارث رسید، اون فروشگاه هم همینطور. تنها نوه که باشی یه مزیت هایی داره برات، البته اگه بتونی با تنهایی هاش خو بگیری ..
ماشین توقف کرد، جلوی عمارت سنگ سفید خوش نما ! با ابروی بالا پریده به شایگان نگاه کردم، این مرد تنها بود! این مرد هم مثل من بود! این مرد … شایگان که پیاده شد به خودم اومدم و منم پیاده شدم، دستی توی موهام کشیدم که به خاطر وزش باد به هم ریخته شده بود و نگام رو چرخوندم سمت استخر پر آبی که سمت چپمون قرار داشت. شک نداشتم اگه هوا کمی گرم بود الان همه دخترا کنار استخر ولو بودن و مشغول آفتاب گرفتن!! پوزخندی زدم و همراه شایگان از پله های مر مری ایوون بالا رفتم ، نفس عمیقی کشیدم و خودم رو برای رویارویی با اکیپ نچسب شایگان آماده کردم!

پشت در که ایستادیم ، شایگان زنگ رو فشرد . بعد با با لبخندی رو به من گفت :
– هر چند خودم کلید دارم اما ترجیح می دم بچه ها راحت باشن . مخصوصا دو سه تاشون که حسابی حساسن . تا تقی به توقی می خوره سریع جوش میارن .. !
فهمیدم کیا رو میگه .. ! کاملا به اخلاق بعضیاشون آشنا بودم . یکی مثل بهداد رو از روی فعالیتاش توی صفحه های اجتماعیش می شناختم و چند باری که با هم برخورد داشتیم .. ، یکی دو تا از دخترا هم که کاملا اخلاقشون مشخص بود .. ! تازه هوای مادلینگ و معروف شدن زده بود به کله های رنگارنگشون و حسابی خودشونو گم کرده بودن !
توی همین فکر ها بودم که در ِ خونه باز شد . سر بلند کردم و به پسری که درو باز کرد خیره شدم . چشمای قهوه ای روشنش مثل لوستر توی صورتش برق می زدن . موهاش بلند بودن و مشکی . تقریبا هم حالت دار . از پسر مو بلند خوشم نمی اومد اما استایلی که این پسره موهاشو درست کرده بود رو دوست داشتم . در کل بور می زد … پوستش سفید بود و روشن بودن چشماش هم مزید بر علت شده بود که جز آدمای بور قرار بگیره اما موهاش با بقیه اجزای چهره اش تضاد داشت و دوگانگی ایجاد می کرد . لاغر و بلند بود . اما نه اون قدر که توی ذوق بزنه و نشه براش طرح زد . چنین مدل هایی بهتر بود که زیاد درگیر باشگاه و تمرین نشن چون حسابی درب و داغون می کردن هیکلشون رو .. سلامی کرد و از جلوی در کنار رفت . متقابلا جواب دادم و در مقابل چشمای منتظر شایگان که ازم خواست وارد بشم ، قدمی برداشتم و جلو رفتم .
یه راهروی باریک و بلند مقابلمون بود . شایگان کنارم ایستاد و راهنماییم کرد . راهرو با دیوار های سفید و تابلو ها بزرگ و مدرن احاطه شده بود . بعد از گذشتن از راهرو ، چشمم افتاد به هال بزرگ ِ ال شکل ِ عمارت که با مبل های شیک ِ قهوه ای مبله شده بود .. شایگان اشاره به هال کرد و گفت :
– روژین جان این جا تشریف داشته باش .. ، بچه ها الان میان ..
لبخندی زدم و به سمت گوشه ای ترین مبل ِ توی هال رفتم و نشستم روش . یه قسمت ِ هال کاملا پنجره بود و تمام فضای حیاط رو می شد از اونجا دید زد . پرده های سفید و طلایی رنگ ِ بلند هم کاملا کنار رفته بودن و یه قسمت از پنجره باز بود . هوای خنکی وارد هال می شد و حالِ آدمو خوب می کرد .
لوستر های بزرگی هم از سقف آویزون شده بود و فضا نورانی شده بود . دقیقا روبروی مبلی که من نشسته بودم ، یه تابلوی بزرگ از تصویر ِ مبهم یه زن قرار داشت که با رنگ های مشکی و قهوه ای و قرمز کشیده شده بود و توی یه کلام میشه گفت فوق العاده بود .. !
چند دقیقه ای درگیر دید زدن ِ در و دیوار بودم و مات تابلوی روبروم که یه خانم نسبتا مسن با لباس فرم ِ سورمه ای و سفید ، با لبخندی وارد هال شد و گفت :
– خوش اومدی دخترم ..
به ترکی ازش تشکر کردم و وقتی فنجون قهوه رو روی میزِ کنار دستم قرار داد ، لبخندی بهش زدم . اونم بدون حرف دوباره هال رو ترک کرد و من موندم و در و دیوار .
نفسمو بیرون دادم و چشمامو بستم . کلافه شده بودم . از اینکه کسی بدقولی کنه خیلی بدم می اومد . قرارمون این بود که من بیام اینجا و همه حاضر باشن تا آشنا بشیم . اما حدود ده دقیقه بود که نشسته بودم و هنوز هیچ کس نیومده بود .
جرعه ای از قهوه ام نوشیدم و خواستم بلند بشم .. ، که صدای اردوان به گوشم رسید :
– به به .. روژین جان .. احوالتون .. ؟
دهنم باز موند .. خدایا این بشر کی با من این قدر صمیمی شده بود که خودم خبر نداشتم .. ؟؟!
جلو اومد و دستشو به سمتم دراز کرد . مثل همیشه چشماش می خندید و یه جوری خوشحال بود که انگار فردا تعطیله .. !
دستمو جلو بردم و سلام کردم . همون طور که روبروم می نشست ، گفت :
– ببخشید دیگه .. خودت این جماعت رو می شناسی دیگه . همه چیزشون یکم طول می کشه ..
ابرویی بالا انداختم و با اخم ظریفی گفتم :
– این جماعت وقتی می تونن خودشون رو مدل معرفی کنن که سر هر قراری به موقع حضور پیدا کنن !
اردوان که از صراحت و بدخلقی من به تته پته افتاده بود .. ، ناچارا لبخند مضحکی به لب نشوند و دیگه چیزی نگفت . چیزی نگذشت که شایگان با دو تا پسر و یه دختر اومدن توی سالن .
بلند شدم و بعد از سلام و احوال پرسی گفتم :
– رضایت هستم . روژین رضایت ..
دختره که تا حالا ندیده بودمش و توی اون گروهی که اومده بودن دیسکو هم نبودش ، لبخند مهربونی زد و دستشو جلو آورد .
– من هدیه ام .
ناخودآگاه از لحن صمیمیش خوشم اومد . دستشو فشردم و اظهار خوشوقتی کردم . چشم های خاکستری مایل به سبز روشنش می خندید و مهربون بود .. ! مشخص بود که رنگ چشمای خودشه و لنز نیست .. ! یه آرایش مات اما غلیظ هم کرده بود و بینیش خیلی طبیعی عمل شده بود . صورتش باب طرح هایی با رنگ لایت و لباس های اسپرت بود . قد تقریبا بلندی داشت و حدودا پنج سانت از خودم بلند تر می زد . تنها مشکل هیکلش فرورفتگی کم ِ کمرش بود که اونم با لباس پوشیده می شد و زیاد مهم نبود . پاهای باریک و متناسب داشت و بالا تنه ی بلند . می شد با یه پیراهن پشت باز و چسب یه مدل تاپ ازش ساخت .. ! لبخندی بهش زدم و ازش رو گرفتم . پسرا هم یکی یکی خودشون رو معرفی کردن . روزبه ، همونی بود که درو به روم باز کرد و شهاب .. یه پسر چشم خاکستری که تنها جز ِ جذاب صورتش رو می شد چشماش به حساب آورد و لاغیر . هیکلش اما تقریبا خوب و درخورِ مادلینگ بود . بهش نمی اومد زیاد روی هیکلش کار کرده باشه و از اونا بود که به باشگاه و تمرین بیشتری نیاز داشت .. ! اخمی بین ابروهاش نشونده بود و معلوم بود از اوناس که می خواد خودشو مغرور و عصبی نشون بده اما اصلا این طور نیست .. !
اولش برنامه ام این بود که حسابی روشون عیب بذارم و بهترین رو ازشون بسازم اما تا اونجایی که دیده بودمشون زیاد از نظر هیکل مشکلی نداشتن و صورت هاشون اکثرا طبیعی و دست نخورده بود . البته پسرا .. ! خدا رو شکر کردم که قرار نیست با مدلای مصنوعی و عملی کار کنم .. یعنی اگه اون طور بود که امکان نداشت قبول کنم .. ! ولی دخترا رو نمی تونستم کاری کنم . خود به خود همشون با آرایش و عمل خفه می شدن و این چیزی بود که بین مدلای دختر ِ امروز متداول شده بود .
رو کردم به شایگان و گفتم :
– خب .. بقیه کجا تشریف دارن .. ؟

 

شایگان نگاهی به پله های خونه کرد و رو به هدیه گفت:
– بچه ها اماده نبودن؟!
هدیه شونه ای بالا انداخت، نشست روبرومون و گفت:
– داشتن آماده می شدن، از پسرا که خبر ندارم ولی دخترا می یان الان.
هنوز حرفش تموم نشده بود که دخترها توی پله ها نمایان شدن، باید از جا بلند می شدم ولی چون دیر حاضر شده بودن منم به خودم زحمت بلند شدن ندادم، اجازه دادم تا کامل بهم نزدیک بشن. دختر چشم سبزی که روز اول توی هواپیما از برخورد بد بهراد به اردوان شکایت می کرد جلوتر از همه بود. بلوز شلوار چسبون طوسی رنگی تنش بود که اندام فوق العاده اش رو به نمایش گذاشته بود. سینه های برجسته ، کمر باریک، باسن قوس دار و … می شد گفت خوب! چشمای سبزش توی صورت استخونیش حسابی می درخشید و نکته بارزش موهای جعد دار بور و بلندش بود که تا دم باسنش می رسید و گودی کمرش رو پر می کرد. توی ذهنم تاییدش کردم، نزدیکم که رسید ایستاد، با ناز ابرویی بالا انداخت و طوری نگام کرد که این معنی رو می داد:
– پاشو وایسا دیگه!
با مکث و طوری که انگار مجبورم کردن از جا بلند شدم و دستم رو به سمتش دراز کردم، بدون سلام فقط گفتم :
– روژین هستم … رضایت!
ابرویی بالا انداخت و گفت:
– منم درسا هستم …
با نوک انگشتاش نوک انگشتام رو لمس کرد و کنار کشید. نفر بعدی به جرئت می گم یکی از بدترین ها بود! کلا از مدل عملی خوشم نمی یاد! مدلی مدله که خودش زیبا باشه! دماغش نیم بند انگشت هم نبود و با اون پوست شکلاتی سولاریومی و گونه ها و چشم ها و چونه پروتز شده نمی شد فهمید قبلا چه چهره ای داشته! این روزا توی دنیای مادلینگ مدل های عملی چندان هم جذاب به نظر نمی یومدن و طرفدار پیدا نمی کردن. بگذریم که توی ایران شرط مدل شدن عملی بودنه! قد بلندی داشت ولی از لحاظ چهره رد می شد. باید می ذاشتم توی ذخیره ها … نگاه خیره م انگار تا حدودی دستپاچه اش کرده بود که سریع دستش رو جلو آورد و گفت:
– صنم هستم .. خوشبختم.
بدون کوچکترین نرمشی دستش رو فشردم و سر تا پا براندازش کردم. بلوز آستین نصفه دکمه دار یقه انگلیسی به رنگ کرمی پوشیده بود با شلوارک سبز ارتشی که پاهای خوش تراش بلند و بی نقص برنزه اش رو به نمایش گذاشته بود. سری برام تکون داد و کنار رفت. نفر بعد خیلی خوب توی ذهنم مونده بود! دختری که توی هواپیما سوداری ریاست داشت و می خواست رئیس دخترها باشه! با موهای جیغ نارنجی! پوزخند نشست کنج لبم! فقط کافی بود این دختر روی صحنه های بین المللی بره روی استیج! اولین کاری که باید باهاش می کردم این بود که بفرستش آرایشگاه تا رنگ موهای افتضاحش رو کمی طبیعی تر کنه! چشمای درشتش معلوم نبود لنزه یا تزریق رنگدانه به قرنیه! هر چی که بود طبیعی نبود ، آبی مایل به خاکستری. تنها دختر اکیپ بود که لبهاش پروتز بود و من چقدر بیزار بودم از لبهای پروتز شده سنگین!! سریع چشم ازش گرفتم، اندام و قد نرمالی داشت ، ولی رنگ موها و لبهاش غیر قابل اغماض بود! این یکی دست هم نداد همینطور که دست هاش رو توی جیب شلوار گرمکن صورتیش فرو کرده بود گفت:
– روناکم …
براش سر هم تکون ندادم و به نفر بعدی خیره شدم، همونجا روی دسته مبل نشسته بود، شلوار جین تنگی پاش بود که لاغری و کشیدگی پاهاش رو نشون می داد، لاغر بود، لاغر تر از بقیه دخترها ، صورت کشیده و خاصی داشت! بدون عمل می شد گفت جذاب … ولی چشماش مثل دو تکه یخ بی احساس بودن و تنها حسی که ته ته چشماش می شد پیدا کرد غم بود! برعکس بقیه دخترا سعی در خودنمایی نداشت، کلاس هم نمی ذاشت. کلا انگار همه چیز برای این دختر فرمالیته بود! از اون دسته مدل هایی که من خوشم می یومد ازشون. از اون دسته از مدل هایی که بی تفاوتیشون روی استیج آتیش به پا می کرد!! این یکی رو حاضر شدم برم طرفش ، جلوش ایستادم ، سرش رو آورد بالا و با چشمای خاکستری غمگینش نگام کرد ، بی اختیار بهش لبخند زدم و اونم در جواب لبخندم لبهاشو کج کرد … انگار می خواست لبخند بزنه. ولی بلد نبود! با صدای از ته چاه در اومده گفت:
– ملیکا هستم …
دستم رو بردم به سمتش و گفتم:
– منم روژینم …

با تردید به دستم نگاه کرد و کرد و بعد از چند لحظه بالاخره دستش رو جلو آورد و دستم رو فشرد. دستاش یخ بودن ، ولی برعکس بقیه دخترها محکم دستم رو فشار داد … دستی سر شونه اش زدم و چرخیدم بگم پس آقایون کجان که شاهین رو به همراهی دو نفر دیگه پشت سرم دیدم. ابرویی بالا انداختم و سلام کرم ، هر سه جوابم رو دادن، قبل از اینکه چیزی بپرسم اردوان کنارشون ایستاد و شروع کرد به معرفیشون ، دست گذاشت سر شونه شاهین ، شاهین از بقیه شون چند سانتی بلند تر بود ، لبخند همیشه کنج لبش بود، یه جذابیتی در عین سادگی داشت ، شاهین نیاز به آنالیز نداشت تایید شده بود. ولی اردوان گفت:
– سوپر مدلمون رو که می شناسی ، شاهین کاویان … کارش حرف نداره روژین جان! می دونم می تونی هر لباسی که طرح بزنی براش رو به فروش خدا تومنی برسونی …
چشمامو تو کاسه سر چروخوندم، همین مونده بود که این برای من نظر بده! این اگه تو کار خودش خبره بود اسم صنم و روناک رو نمی ذاشت مدل!! دست روی شونه پسر بعدی گذاشت که توی رستوران فرودگاه دیده بودمشف کم سن و سال به نظر می یومد و شیطنت از چشمای سیاهش می ریخت. چیزی که باعث می شد خیلی شبه مدل ها به نظر بیاد فک مستطیلی و محکمش بود ، لبخند که می زد چشماش هم می خندید. قد بلندی داشت و هیکلش ظریف تر از بقیه بچه های گروه بود. تقریبا شبیه روزبه به نظر می یومد. البته نه از لحاظ چهره ، چون اون پسر چشم و ابرو مشکی و سبزه بود و روزبه سفید و بور ! از لحاظ سنی و قد و هیکل شبیه روزبه بود. تو ذهنم تاییدش کردم و اردوان برای معرفیش گفت:
– اینم پویا شیطون جمعمونه …
هنوز حرف اردوان تموم نشده بود که پویا اومد جلو دستش رو دراز کرد و گفت:
– من شما رو تو فرودگاه دیدم! همونجا هی گفتم شما یه کاره ای هستیا این اردوان نم پس نداد …
اردوان چشم غره ای رفت و گفت:
– پویا!!
شاهین هر دو دستش رو گذاشت روی شونه پویا و کشیدش عقب و با خنده بهش گفت:
– باز تو چشمت به یه دختر افتاد …
پویا خواست بزنه پس کله شاهین که شاهین دستاشو گرفت. لبخند نشست روی لبم صمیمیت بد نبود! ولی اگه موندگار می شد ، وقتی می افتادن تو دنیای رقابت وقتی پیشنهاد های آنچنانی از برندهای تاپ ترکیه بهشون می شد و می تونستن به هم حسادت نکنن اونوقت می شد گفت صمیمی هستن. به خصوص دخترها!! اردوان پسر سوم رو که کلا مشخص بود با خودش هم قهره رو معرفی کرد و گفت:
– ایشون هم سروش ، یکی از گل پسرای گروه ..
سروش پوزخندی زد و همونطور سر جاش ایستاد ، نگاش روی من زیاد از حد موشکافانه بود، به خصوص که رنگ چشماش هم روشن و تو مایه های طوسی بود یه جورایی زیر نگاش سردم شد. هیکل تو پری داشت که زیادی برای مدل شدن پر بود! مدل مرد در عین حال ه باید هیکلش عضلانی باشه، نباید هم زیاد درشت باشه!! هم ظریف هم پر عضله و دارای سیکس پک های جانانه! باید رژیم بهش می دادم. این گروه یعنی پزشک تغذیه نداشت؟!! با چشم دور خونه رو چرخ زدم، همه اومده بودن جز بهراد … خبری ازش نبود، چرخیدم سمت شایگان که سمت چپم روی مبلی نشسته بود و گفتم:
– همه گروه هستن؟!
شایگان سریع چشم چرخوند و گفت:
– نه!
بعد سریع به اردوان نگاه کرد و گفت:
– پس بهراد؟!!
اردوان شونه ای بالا انداخت و نگاش رو دوخت به شاهین ، شاهین هم پوفی کرد و گفت:
– سرش درد می کرد خوابیده بود، گفت توی یه فرصت مناسب تر با طراح آشنا می شه …
لجم گرفت! مرتیکه فکر کرده خونه خالشه؟!! پوئن منفی!! یه مدل باید هر جا که بهش نیازه و در مورد کارشه سر ساعت مقرر حاضر باشه! این قر و فر ها مخصوص این شغل نیست. سرم رو بالا گرفتم و گفتم:
– بچه ها ، امیدوارم همتون پورتفولیو داشته باشین …
نگاه همشون گیج و گنگ رویی من موند، تنها کسی که به حرف اومد شاهین بود :
– پرتفولیوی من روی سی دی هستش ، بدم خدمتتون؟
سرم رو تکون دادم و گفتم:
– ممنون می شم …

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
سلام به وب خودتون خوش اومدید تو اینجا سعی کردم جدیدترین رمان ها و پرخواننده ترین رمان ها رو با فرمت های مختلف به شکل کاملا متفاوت و جدید برای دوست داران قرار بدم ... امیدوارم حس خوبی بهتون بده (((((((((تمام رمان ها رایگان هستن))))))))) اگه نتونستید رمانی رو دانلود کنید اسم رمان، فرمت مورد نظر، و ایمیلتون رو بذارید تا براتون ارسال کنم * اگه رمان مورد نظرتون رو پیدا نکردید پیام بذارید تا براتون قرار بدم* منبع رمان های این سایت اکثرا سایت wWw.98ia.com میباشد! در صورت نارضایتی نویسنده رمان از سایت برداشته خواهد شد!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظرتون درباره ی سایت دنیای رمان چیه؟
    کدوم نوع از رمان ها رو بیشتر دوست دارید؟؟؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 39
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 20
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 51
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 8
  • بازدید هفته : 334
  • بازدید ماه : 1,135
  • بازدید سال : 10,649
  • بازدید کلی : 309,768