loading...
سایت دنیای رمان
آخرین ارسال های انجمن
fara بازدید : 3568 چهارشنبه 27 خرداد 1394 نظرات (0)

شاهین از جمع فاصله گرفت و نگاه غضبناک من رفت سمت اردوان و با خشم گفتم:
-شما که مثلا شرکت مدل بوکرز دارین روی چه حسابی مدل به دیگران پیشنهاد می دین؟ بدون داشتن پورتفولیو؟!! اینا حتی اسم پورتفولیو هم به گوششون نخورده …

باقی در ادامه مطلب

اردوان با اینکه جا خورده بود ولی کم نیاورد و سریع گفت:
– ولی همشون آلبوم دارن! خوب اینا هنوز خیلی تخصصی وارد محیط کار نشدن! با اصطلاحات …
چشمامو گرد کردم، رفتم وسط حرفاش و گفتم:
– اومدن اینجا که مدل بشن!! می خوام برن روی استیج، عکسشون توی بیلبرد زده می شه! با کوچیک ترین اصطلاحات تخصصی شغلشون آشنایی ندارن؟!! مقصر شما هستین آقای رضایی …
اردوان سری تکون داد و بعد از چند لحظه سکوت گفت:
– حق با شماست …
بعد سریع رو به مدل های بی تجربه اش گفت:
– بچه ها آلبوم های نمونه کارتون رو بیارین بدین به خانم …
با حرص نشستم سر جام ، خدا خودش به من صبر بده! می دونستم با یه گروه مبتدی سر و کار دارم ولی نه تا این حد! این تازه شروع کار بود … یه ربع بعد همه نمونه کار ها دستم بود، شایگان ایستاد تا من رو به خونه برسونه ، رو به جمع گفتم:
– به زودی من برای همتون چند تا طرح می زنم ، بعد از اون با خیاط هماهنگ می کنم ، همتون باید در دسترس باشین ، هر وقت که بهتون نیاز داشتیم باید آنتایم باشین!
با اینکه برای دخترا گرون تموم می شد جلوی دختری که هم سن خودشون بود تقریبا سر خم کنن ولی ابهت من اونقدری گرفته بودشون که سرشون رو تکون بدن. حرف من بیشتر در مورد بهراد و اون ادا اطوارهای مسخرش بود. سوار ماشین شایگان که شدم سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم و چشمامو بستمو حوصله حرفای اونو دیگه نداشتم. آدرس خونه رو بهش داده بودم، وقتی ماشین توقف کرد چشمامو باز کردم، شایگان با قدردانی نگام کرد و گفت:
– من یه تشکر بهت بدهکارم … با اینکه این چند روزه حسابی سعی کردم با گروه با جذبه رفتار کنم ولی بعضی هاشون حسابی چموش بازی در می اوردن … واقعا نیاز به این جذبه تو داشتن! خوشحالم که تو رو توی گوره دارم و مطمئن باش برای نگه داشتنت هر کاری می کنم. بهت ایمان دارم!
لبخند محوی زدم و گفتم:
– با گروه مادلینگ اگه با جذبه رفتار نکنی خیلی زود سوارت می شن، چون معروف می شن و خدا رو بنده نیستن. باید طوری باهاشون رفتار کنی که وقتی رسیدن اون بالاها هم بدونن از کجا به کجا رسیدن. در ضمن، با همشون قرارداد یک یا چند ساله امضا کن، ممکنه برندهای دیگه بهشون پیشنهاد های بهتر بدن. باید دست و پاشون بسته باشه …
سرش رو تکون داد و گفت:
– همین کارو کردم، نگران نباش …
در ماشین رو باز کردم، آلبوم ها و سی دی ها رو که روی پام بود رو برداشتم و گفتم:
– در ضمن در مورد اون سوپر مدل بی مسئولیت، فردا صبح زود بفرستش بیاد همین جا دم خونه من! باید حالیش کنم یه من ماست چقدر کره داره! مسئولیت پذیری رو خودم حالیش می کنم.
شایگان غش غش خندید و گفت:
– معرکه ای تو دختر … باشه می فرستمش بیاد.
سری تکون دادم و بعد از خداحافظی رفتم سمت خونه … روژین بهم لبخند می زد! …
در خونه رو باز کردم و در حالی که زیر لب آهنگی رو واسه خودم زمزمه می کردم ، وارد خونه شدم . سرکی توی خونه کشیدم که دیدم مامان توی آشپزخونه اس . با صدایی پر انرژی گفتم :
– سلام .. !
این همه سرزندگی واسه خودمم جای تعجب داشت .. ! باور نداشتم که یه ملاقات ساده و یه قرارداد تا این قدر باعث بهتر شدنم بشه ! این حرف که بعضی ها فقط برای کار کردن ساخته شدن و نفس می کشن رو تازه داشتم به چشم می دیدم .
مامان گفت :
– سلام عزیزم .. ! چی شده این قدر خوشحالی .. ؟ ملاقاتت خوب پیش رفت ؟
وراد آشپزخونه شدم و آلبوم ها و سی دی ها رو گذاشتم روی اپن . بعد هم به سمت یخچال رفتم و از توش ، یه بطری آبمیوه کشیدم بیرون و واسه خودم یه لیوان ریختم . همون طور که از آبمیوه ام می خوردم ، گفتم :
– خوب بود ..
مامان که مشغول درست کردن سالاد بود ، گفت :
– روژین ، مطمئنی که می خوای کار کنی دخترم .. ؟
تا حالا برای هیچ کس این قسمت از شخصیتم رو توضیح نداده بودم . امیرحسین و شاران خوب می دونستن چرا می خوام کار کنم و دائم سرم شلوغ باشه .. ، اما هیچ وقت مجبور نشده بودم برای کسی که دنیا و روحیاتمو نمی شناسه همچین چیز سختی رو توضیح بدم .
– آره مامان ..
به همین اکتفا کردم و از آشپزخونه زدم بیرون تا دیگه سوالی نپرسه و حال خوبمو خراب نکنه . آلبوم ها رو از روی اپن برداشتم که مامان گفت :
– لباستو عوض کن و بیا .. زنگ زدم از بیرون غذا بیارن . الاناست که پیداش بشه ..
پوزخندی زدم و به سمت ِ اتاقم راه افتادم . مامان خیلی وقتا غذای حاضری و فست فودی می خورد .. اونقدر این جا مشغله داشت و دوست و رفیق و گردش و کار .. ؛ که فرصتی برای آشپزی پیدا نمی کرد . فقط همون یکی دو روز اول که تازه اومده بودم و فکر می کرد ممکنه دلم برای دستپختش تنگ شده باشه ، چند تا غذای ایرونی درست کرد و بعد برگشت به روال قدیمی زندگیش .. !
– روژین .. !
پوفی کشیدم و در حالی که وارد اتاق می شدم ، با صدای بلندی گفتم :
– بله .. ؟
– شاران زنگ زد خونه .. بعد باهاش یه تماس بگیر .. !
شروع کردم به ریز ریز غر زدن .. ! شاران مگه شماره موبایل منو نداشت که زنگ زده بود خونه سراغمو می گرفت .. ؟!
لم دادم روی تخت و شماره اشو گرفتم. لپ تاپو روشن کردم و اول از همه سی دی شاهینو گذاشتم تا کاراشو ببینم . وقتی خواستم فایل رو باز کنم بالاخره گوشی رو جواب داد :
– به به .. خوبی خانم طراح ؟
لبخندی روی لبم نشست . انرژی خودم زیاد شده بود و این صدا هم که بمب انرژی !
– مرسی .. تو چطوری .. ؟
– خوب ِ خوب ..
– تو چرا زنگ می زنی خونه سراغ منو می گیری اونم وقتی که می دونی من خونه نیستم ؟
– می خواستم ببینم رسیدی یا نه .. آخه کارت طول کشید .. ! بعدشم واسه یه خانم متشخص و طراح زشته توی اولین روز کاریش و وقتی توی یه جلسه اس گوشیش زنگ بخوره .. از اونجا که مطمئن بودم جنابعالی فسفرات به سایلنت کردن گوشی قد نمی دن واسه همین زنگ زدم به خونه ..
از این همه علت ردیف کردنش خنده ام گرفت و گفتم :
– خیلی دیوونه ای به خدا ..
صدای رنگی از هیجان گرفت و گفت :
– ولش کن اینو … واست یه خبر عالی دارم …
بدون این که تغییری توی حالم ایجاد بشه یا بخوام کنجکاو بشم ، گفتم :
– بگو .. ! هر چند خبرای عالی ِ تو در حد پیدا کردن یه جا برای تفریح و عشق و حالن .. !
با حرص گفت :
– برو بابا .. ! اصلا نمی گم .
با این که چندانم فضولیم گل نکرده بود اما برای این که ناراحت نشه ، گفتم :
– بگو دیگه .. ! چرا آدمو پرت می کنی تو هپروت پس .. ؟
– ولش کن ناز کردنو .. می گم بهت . یادته بهت گفته بودم که احمد یه دوستی داره که می خواستم توی کت واک با هم آشنا بشید .. ؟ راستش می خواستم چهار دونه طرح واسش بزنی بلکه از بیکاری در بیای . قضیه اینه که دوست احمد صاحب یه باشگاه بدنسازی فوق العاده توی استانبوله .. ! توی اون باشگاه هم کلی آدم هست که عشق مدل شدن و عکس انداختنن . اون روز هم من با خودم فکر کردم که تو باهاش آشنا بشی بلکه همین طوری جهت تفریح چهار تا لباس خوشگل موشگل طرح بزنی و اینا شانس خودشون رو امتحان کنم .. ! چه می دونم .. یه همچین چیزی .. حالا این زیاد مهم نیست .. !
نفس عمیقی کشید . از پرحرفیش خنده ام گرفت . دوباره از طرز نفس کشیدنم فهمید که دارم می خندم و با حرص گفت :
– کوفت .. ! وراج خودتی .. ! اصلا می دونی چه خبر مهمی برات دارم ..؟ موضوع اصلی اینه که احمد می گفت یه آقای خیلی پولدار و متشخص ایرونی رفته با این دوستش حرف زده و یه پول زیادی هم داده که روی یه گروه مدلینگ کار کنن و اینا بتونن از همه امکانات اونجا بهره مند بشن .. ! حالا من کلی کارگاه بازی در آوردم فهمیدم که اسم این یارو همون چیزه ..
در حالی که داشتم حرفایی رو که تندتند می زد توی ذهنم مرتب می کردم ، پرسیدم :
– چی ..؟
– ای بابا چقدر کجی تو .. ! همون که مثل اسم من « ش » داشت .. می گفتی باهاش قرار داد بستی ..
چشمام برقی زد و گفتم :
– شایگان .. ؟
– آره آره ..
بعد از این حرفش کلی نقشه توی سرم شکل گرفت ، ازش تشکر کردم و سریع گوشیو انداختم روی تخت . اینم یه پوئن مثبت دیگه به نفع ِ روژین خانم .. ! یه مدیر باشگاه ِ آشنا واسه درست کردن نقصای این مدلا که معلوم نبود چطور اسم ِ بوکرزو یدک می کشن .. !
****
طرح ها رو زیر و رو می کردم و به مرز جنون رسیده بودم .. ! گوشی رو توی دستم گرفتم تا شماره ی شایگان رو بگیرم و هر چی از دهنم در میاد نثار خودش و اون مدلای بی ملاحظه اش کنم .. ! اما ترجیح دادم آرامش داشته باشم . این مدل وقت نشناس تنها چیزی که می خواست همین بود که حرص منو دربیاره و به قول خودش ثابت کنه مدل باکلاسیه و از این جور مزخرفات .. ! اما بهش نشون میدم که کار کردن با روژین رضایت یعنی چی .. !
از پشت میزم بلند شدم و طول اتاق رو چند بار طی کردم . بعد مقابل آینه ایستادم و آرایشمو تجدید کردم . حسابی داشتم فسفر می سوزوندم که هر چی بلدم و توی این چند سال یاد گرفتم به یاد بیارم تا باهاش بتونم چند تا عیب تپل روی بهراد بهداد بذارم .. !
رژ لبمو روی میز گذاشتم که صدای آیفون اومد . مامان رفته بود سر کار و تنها بودم . بدون این که کوچکترین عجله ای کنم ، با آرامش تمام به سمت آیفون رفتم و درو باز کردم . گوشی رو برداشتم و گفتم :
– طبقه ی هفتم … !
صدای خشکش به گوشم رسید که گفت :
– من بالا نمیام ، شما بیا پایین .
خونم به جوش اومد . این دیگه کی بود .. ؟! واقعا فکر می کرد من میرم تا پایین تا فقط هیکلشو ببینم و پورتفولیوشو بگیرم ازش .. ؟
عصبی روی مبل نشستم و منتظر شدم . می دونستم این قدر اون بیرون منتظر می مونه که بالاخره مجبور میشه بیاد بالا .. ! یا شایدم کله ی خرابش بهش دستور می داد که برگرده و این شرایط هم به ضرر من نمی شد .. ! چون بازم یه برنامه ی دیگه می ریختم و حسابی می چزوندمش . یا به شایگان می گفتم که براش طرح نمی زنم و حسابی تهدیدش می کردم .. ! کسی نمی تونه روژین رضایتو هیچی فرض کنه … !
حدود یه ربع همون طور نشسته بودم و نقشه می چیدم که اگه نیاد بالا چه چیزایی به شایگان بگم و چه کار کنم که زنگ در به صدا در اومد . نفس عمیقی کشیدم و از جام بلند شدم . به سمت در رفتم و بازش کردم . چهره ی عصبی و وحشتناکش مقابلم ظاهر شد . بدون این که به روی خودم بیارم کنار رفتم و منتظر شدم که وارد بشه ..
بدون حرفی وارد خونه شد و آروم سلام کرد . جوابشو دادم و راه افتادم . لابد خودش می دونست که باید پشت سرم راه بیفته و بیاد .. !
به هال که رسیدیم بدون هیچ تعارفی به اون روی مبل نشستم و شروع کردم به آنالیز کردنش .. هر چند واقعا نیاز نبود و قبلا نمونه کارا و هیکلشو دیده بودم … !
نگاهش مثل همیشه وحشی و آماده ی توپیدن بود . فک مستطیلیشو که از روی عمد جلوتر می کشید تا جذابیت صورتش بیشتر بشه ، حسابی منقبض کرده بود .
خنده ام گرفت که این همه به خودش می بالید … مگه کی بود .. ؟ تاپ بودن بین یه مشت مدل درب و داغون ایرانی چندان افتخاری هم به حساب نمی اومد . اگه می تونست اینجا و بین مدل های جهانی خودی ثابت کنه تازه می شد گفت مدل متناسبیه .. !
الحق که هیکلش جای بحث نداشت . پیرهن یقه هفت دکمه دار و چسب پوشیده بود که عضلاتشو به راحتی به نمایش گذاشته بود و شلوار قهوه ای کتون پاش کرده بود . تو یه نگاه فهمیدم سلیقه اش برای ست کردن لباس چندان بد نیست و می تونه مادلینگ رو درک کنه .
داشتم آنالیزش می کردم که با صدای خشنی گفت :
– تموم شد .. ؟
بدون این که جوابشو بدم با لحن سردی گفتم :
– پورتفولیو
بهش برخورد که این طور جواب دادم . اما بدون حرف سی دی و آلبومشو به سمتم گرفت . اشاره کردم که بذار روی میز .. چشماشو باز و بسته کرد و نفس عمیقی کشید . انگار فهمیده بود که دارم انتقام حرکت زشتشو می گیرم و سعی می کرد خودشو کنترل کنه .. !
– باید روی عضلات بازوت کار کنی .. هنوز جای کار داره هیکلت ..
این حرفو که زدم سرش سوت کشید . اخمش غلیظ تر شد و گفت :
– من نیازی نمی بینم یه طراح بخواد راجع به هیکلم اظهار نظر کنه … !
نگاه یخی و بی حسمو خیره خیره توی چشمای عصبانیش ول دادم و گفتم :
– این مشکلو با آقای شایگان در میون بذار .. ! شاید اون بتونه به تو راه حلی بده .. فعلا که ریش و قیچی دست منه و من میگم کی چی بپوشه و چه هیکلی داشته باشه .. !
انگشت اشاره شو به سمتم گرفت و تهدیدوار گفت :
– ببین جوجه طراح .. من چند ساله توی این کارم . هر چی که فکر می کنی و هر قصدی که داری هم روی هوا می گیرم . با من در نیفت وگرنه همین اول کاری از نون خوردن می افتی .. !
این همه توهینو نمی تونستم قبول کنم . ببین کی داشت به من از نون خوردن می گفت .. !
لبخندی روی لب نشوندم و در کمال آرامش گفتم :
– آقای بهداد من لطف کردم و گروهتون رو نجات دادم . شما هم این صحبتا رو ببرید جایی که خریدار داشته باشه ..
بعد با لبخند به در اشاره کردم . چند لحظه توی چشمام خیره شد و بعد عصبانی سری تکون داد و خواست بیرون بره که گفتم :
– در ضمن در شان یه طراح کارکشته نیست که این قدر بدقول و بی اخلاق باشه .. وقتی یه نفر می تونه خودشو مدل فرض کنه که از هر لحاظی خوب و متعادل باشه … !
چند لحظه ایستاد ولی برنگشت . صدای پوزخندشو از همون فاصله شنیدم و از لحظه بعد صدای کوبیدن ِ در هال .. نه .. اخلاق این روانی حالا حالا ها درست نمی شد .. !..
خیلی ها طراحی رو هم کامپیوتری کرده بودن ولی من هنوزم با قلمم عشق می کردم. با طرح زدن روی کاغذهای چسبیده به گیره تخته شاسی! نگاهی به کاغذهای دورم انداختم و نفس عمیقی کشیدم، تقه ای به در خورد و قبل از اینکه فرصت کنم اجازه بدم یا نه در باز د و سر شاران اومد تو:
– خانوم طراح اجازه هست ؟
از جا بلند شدم ، رفت سمت کمد لباسم و در همون حین گفتم:
– تو که دیگه اومدی تو اجازه برای چیته؟!!
پرید وسط اتاق و شیرجه زد سمت طراحی های ریخته شده کف اتاق و گفت:
– کشته مرده اینهمه محبتتم! …
مکثی کرد و با هیجان گفت:
– وای دختر معرکه ای معرکه!! این طرح ها عالیه!! قول بده اینو برام بدوزی … باشه؟!!
نگاه به طرح دستش کردم، یه لباس دکلته کوتاه بود که پایینش تور کار شده و کمی پف داشت. لبخندی زدم و گفتم:
– سر و تهت خلاصه می شه تو لباسای یه وجبی ..
همزمان اورکت پاییزه خای رنگم رو که که قدش دقیقا تا روی باسن بود و روش کمربندی به همون رنگ میخورد رو بیرون کشیدم، همراه به شلوار جین سورمه ای انداختم رو تخت و گفتم:
– شاران برو بیرون باید لباس عوض کنم!
خندید و گفت:
– پاستوریزه!! دست بردار بابا …
اخمی تحویلش دادم و گفتم:
– شاران گمشو بیرون! زبون خوش حالیت نمی شه ؟!!
از جا بلند شد و غر غر کنون رفت بیرون ، سریع شلوار جین چسبون رو تنم کردم و اورکت رو هم روی تی شرت کرم رنگم پوشیدم. نیم بوت خاکی رنگم رو هم از داخل کمد در آورد و با کیف همرنگ ست کردم. وقتی کامل آماده شدم همه طرح ها رو برداشتم، ریختم داخل کیف و زدم از اتاق بیرون. شاران کنار مامان ولو شده بود روی مبل ها و داشتن غیبت می کردن، از قیافه هاشون مشخص بود. با دیدن من شاران از جا پرید و گفت:
– خوب خاله جون خوشحال شدم، انشالله شب بیاین خونه ما دیگه … یادتون نره ها!
مامان با خنده گفت:
– هزار بار تو گفتی، صد بار هم مامانت زنگ زده مگه میشه یادم بره؟!!
پوفی کردم! اصلا یادم نبود شب خونه شاران اینا دعوتیم ، کی حالشو داشت! من هزار تا کار داشتم!! ولی می دونستم مخالفت کنم شاران دارم می زنه، حتی مطمئن بودم اینکه خودش رو بند من کرده که بیاد فروشگاه به خاطر اینه که بعدش نتونم جیم بزنم. از دست اینا!! اشاره به در کردم و گفتم:
– شاران سریع باش، من قرار دارم …
شاران سریع بوسه ای روی گونه مامان زد و مثل فشنگ از خونه پرید بیرون، سری برای مامان تکون دادم و در جواب جمله اش که گفت:
– شب زیاد بیا، خاله آلما دلخور می شه ها …
دستمو به نشونه اوکی بالا آوردم و از خونه زدم بیرون. تموم طول راه تا فروشگاه شاران یه بند حرف می زد، از دوست احمد، از باشگاه، از گروه شایگان ، از اینکه من میتونم بترکونم، از اینکه بابت کاری که دارم میکنم ذوق زده است! اینقدر گفت که جلوی در فروشگاه گفتم:
– شاران مسکن داری من بخورم؟!! سرمو بردی!!
پشت چشمی برام نازک کرد و گفت:
– گمشو پایین! بی لیاقت …..
لبخندی زدم و از ماشین پیاده شدم. اون روز با طراح الگو و خیاط های گروه قرار داشتم. باید طرح ها رو نشون می دادم و با مشورت طراح الگو و خیاط الگوش رو طراحی می کردیم و بعد از اون هم با خیاط ها برای سفارش پارچه های اختصاصی خودمون می رفتیم. شایگان اصرار داشت اولین رو نمایی از لباس ها طی یه برنامه شوی زنده باشه. برای چنین برنامه ای باید برای هر کدوم از بچه ها سه دست لباس طراحی می شد. زمان کم بود و کار زیاد!! من همه طراحی ها رو انجام داده بودم هرچند که می دونست طراحی ها الان جنبه خام دارن و طی تبدیل به الگو و دوخت خیلی جاهاشون رو تغییر می دم. وارد فروشگاه که شدم یکی از فروشنده ها با رویی باز ازم استقبال کرد و هدایتم کرد سمت اتاقی که اتاق دوخت و طراحی بود. ازش تشکر کردم و همراه شاران وارد اتاق شدیم، وسط اتاق میز خیلی بزرگی مخصوص برش قرار داشت و دور تا دور اتاق هم رگال هایی بود که به زودی زود روشون پر از لباس می شدن، ولی اون لحظه خالی بهم دهن کجی می کردن. سمت راست میز چسبیده به دیوار پنج چرخ خیاطی با کارایی های متفاوت و اتو و میز بزرگش قرار داشت و سمت چپ هم دو اتاق مخصوص پرو! اطراف میز برش شایگان به همراهی دو خانوم ، یکی مسن و دیگری جوون و یه آقای مسن نشسته بودن. همین که من وارد شدم هر چهار نفر ایستادن و سلام کردن، سعی کردم کمی لبخند بزنم ولی نمی شد. هیچ وقت نمی تونستم توی کار لبخند بزنم. با هر چهار نفر دست دادم و بعد از معرفی شدنم به خانوم جوان که مریم طراح الگو و خانوم مسن سودابه خانوم خیاط و مرد مسن آقا اسماعیل که اون هم خیاط بود نشستم. شاران هم کنار من نشست ، اینکه صداش در نمی یومد برام جالب بود. این دختر سکوت کردن براش سخت بود! شایگان قبل از من شروع به صحبت کرد:
– روژین جان اکثر اکیپ ما ایرانی هستن، پسکار کردن باهاشون برات خیلی راحته. حرف هم رو می فهمین. امروز اینجا جمع شدیم تا طراحی هات رو ببینیم و به امید خدا کار رو شروع کنیم.
سرم رو به نشونه فهمیدن حرفاش تکون دادم، دست توی کیفم بردم و طراحی ها رو بیرون کشیدم. همه رو با هم دادم دست شایگان. از دو روز پیش که قرار داد رو باهاش امضا کرده بودم دیگه نگرانی بابت لو رفتن طرح هام نداشتم. قراردادم باهاش قانونی بود و هیچ سو استفاده ای نمی تونست بکنه. طرح ها رو گرفت و همینطور که یکی یکی نگاه می کرد می داد به نفر بعدی که مریم بود و مریم هم به نفر بعد … کم کم روی صورت همشون می شد آثار رضایت رو دید. به خصوص شایگان که گل از گلش شکفته بود. از خودم مطمئن بودم می دونستم غیر از این هم نمی شه ، همیشه بهترین طرح ها به ذهنم می رسید و خودم هم نمی دونستم استعداد این کار چه جوری به من رسیده! شایگان وقتی همه طرح ها رو دید لبخندی زد و گفت:
– طبق معمول عالی بود روژین! همینطور که برای طراحی های تو توی مجله سر و دست می شکنن مردم مطمئنم اینجا هم میترکونی و هم خودت رو معروف می کنی هم فروشگاه منو.
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
– ان شالله!! حالا باید ببینیم کدوم یکی از این طرح ها توی الگو به مشکل بر می خورن …
مریم سرش رو از روی طرحی که تو دستش بود بالا آورد و گفت:
– به امید خدا همه شون رو می تونم طراحی کنم ، کار سختی نیست …
سری تکون دادم و گفتم:
– خودم هم تقریبا از الگو برداری یه چیزهایی می فهمم، هر جا به مشکل برخوردین من هم می تونم کمک کنم.
بهم لبخند زد و گفت:
– پس دیگه مشکلی نیست.
سرم رو چرخوندم به سمت خیاط ها و گفتم:
– نظر شما چیه؟
آقا اسماعیل زودتر از سودابه خانوم گفت:
– از نظر منم که طرح های خیلی خوبی از آب در می یان، شما الگو و پارچه و اندازه رو بدین به ما، لباس رو تحویل بگیرین.
نفس عمیقی کشیدم و گفت:
– خوب خیلی خوبه! حالا باید بریم سراغ پارچه، با من می یاین؟!
شایگان گفت:
– من امروز با بچه های طراحی دکوراسیون قرار دارم، با آقا اسماعیل و سودابه خانوم برو.
باید هم با خیاط ها می رفتم، سلیقه اون ها هم به درد می خورد. هر چند که تمام طراحی های من با رنگ و طرح تو ذهنم بود. ار جا بلند شدم و گفتم:
– پس سریع بریم …
آقا اسماعیل و سودابه خانوم بلند شدن که برن آماده بشن و من رو به مریم گفتم:
– تا کی کشیدن الگو طول می کشه …
من منی کرد و گفت:
– خوب اینا خیلی زیادن! دو سه هفته ای زمان لازم دارم …
چشمامو گرد کردم و گفتم:
– امکان نداره!! حداکثر تا هفته آینده باید کار الگو کشیدن تموم شده باشه. باید شبانه روز روش کار کنیم.
شاران که تا اون لحظه سکوت کرده بود به حرف اومد و گفت:
– روژین مگه می خوای خودکشی کنی؟!! چرا اینقدر عجله داری؟!!
چرخیدم به سمتش، چشمامو کوبیدم تو صورتش و گفتم:
– انگار یادت رفته که من تا شش ماه دیگه باید برگردم ایران! تا اون موقع باید دست کم شش تا کت واک برگزار کنیم و این کار وقتی میسر می شه که سریع باشیم!!
– شش تا؟!!! دیوانه همه برند ها سالی دوبار کت واک دارن … پاییز و بهار!!…

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
سلام به وب خودتون خوش اومدید تو اینجا سعی کردم جدیدترین رمان ها و پرخواننده ترین رمان ها رو با فرمت های مختلف به شکل کاملا متفاوت و جدید برای دوست داران قرار بدم ... امیدوارم حس خوبی بهتون بده (((((((((تمام رمان ها رایگان هستن))))))))) اگه نتونستید رمانی رو دانلود کنید اسم رمان، فرمت مورد نظر، و ایمیلتون رو بذارید تا براتون ارسال کنم * اگه رمان مورد نظرتون رو پیدا نکردید پیام بذارید تا براتون قرار بدم* منبع رمان های این سایت اکثرا سایت wWw.98ia.com میباشد! در صورت نارضایتی نویسنده رمان از سایت برداشته خواهد شد!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظرتون درباره ی سایت دنیای رمان چیه؟
    کدوم نوع از رمان ها رو بیشتر دوست دارید؟؟؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 39
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 20
  • بازدید امروز : 25
  • باردید دیروز : 51
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 8
  • بازدید هفته : 353
  • بازدید ماه : 1,154
  • بازدید سال : 10,668
  • بازدید کلی : 309,787